تاريخ انديشه اسلامی مملو از جريانهای سياسی است كه با جريانهای فكری و عقيدتی همراه و در هم تنيده شده و در كنار هر جريان سياسی، يك جريان عقيدتی و مذهبی وجود دارد كه دستمایۀ سياست پيشگان قرار گرفته است. گاهی اوقات اين جريانات سياسی كه فراوانی جريانات عقيدتی را به دنبال داشت، آن چنان صحنۀ تاريخ را آشفته میكرد كه دستيابی به حقيقت برای عدهای بسيار مشكل میشد. اگر امروزه برای آگاهی از آنچه در گذشته رخ داده به اسناد تاريخی مراجعه كنيم، به مطالبی با گرايشهای سياسی و عقيدتی مختلفی رو به رو میشويم. بنابراين در زمان حال هم دست يابی به حقيقت گذشته برای اشخاصی كه تسلط كافی به مبانی علمی و منابع اصلی ندارند، كاری بس دشوار است.
اين اختلافات به اين دليل به وجود آمده كه هر گروه سعی كرده است تا واقعيتهای تاريخی را از منظر خود تفسير كند؛ به همين دليل محققان اسلامی بايد مراقب باشند تا هنگامی كه به يك سند تاريخی برخورد كردند، به سرعت داوری نكنند، بلكه به بررسی صحّت آن مطلب در ساير اسناد نيز بپردازند.
جريانات سياسی بعد از پيامبر (ص)، در نهايت به معاويه منتهی شد. معاويه پايههای حكومت خود را در زمان خلافت عثمان پیريزی كرد، تحت سلطه حكومت علی (ع) در نيامد و در زمان امام مجتبی (ع) سلطهاش را گسترش داد. معاويه، از يك طرف با ظاهر اسلامی خود و طرح انديشههايی كه به ظاهر مورد قبول اسلام بود و از طرف ديگر با ايجاد جريانات فكری و عقيدتی خاص، تلاش كرد پايههای حكومتش را تثبيت كند.
بنيان گذار مكتب «جبر»، قبل از «اشعری»، معاويه بود و او با ايجاد تفكر جبری در جامعه اسلامی توانست حكومتش را تثبيت كند. معاويه در مسجد از مردم پرسيد: «اگر خدا با انجام كاری مخالف باشد، آيا آن كار انجام میشود؟» مردم جواب منفی دادند و معاويه ادامه داد: «پس خواست خداوند بوده كه امروز من حاكم شما باشم و آيا میشود با خواست خدا مخالفت كرد؟» جواب مردم باز هم منفی بود كه معاويه گفت: «پس كسی حق ندارد با حكومت من مخالفت كند.»
مذهب اشاعره، به مذهب غالب در بين مذاهب اسلامی تبديل شده است. جريان اهل بيت (ع) در مقابل جريان جبر اشعری و جريان تفويظ معتزله، كه بر خلاف اشعری بر واگذاری امور به انسان تأكيد داشت - و البته منقرض شد - راه ميانه را مطرح كردند و به تبيين اين نكته كه اراده و علم الاهی وجود دارد، اما از نقش اراده انسان كاسته نمیشود، پرداختند.
مذهب اشعری، ظاهر مقدسی دارد و با ذهن عوام و ساده، سازگار است و سريع مورد پذيرش قرار میگيرد. معاويه در وصيت نامهاش نسبت به تعدادی از شخصيتها؛ مانند حسين بن علی (ع)، عبدالله بن عمر، فرزند خليفه دوم و عبداللهبن زبير ابراز نگرانی كرده بود؛ همچنين در مورد بودن يا نبودن نام عبدالرحمن بن ابوبكر، فرزند خليفه اول در وصيت نامه معاويه، اختلافات و نقلهای متفاوتی وجود دارد.
معاويه در اين وصيت نامه میگويد: «عبادت عبدالله بن عمر، او را به زمين زده و آن قدر درگير عبادت است كه به حكومت كاری ندارد و بیخطر است؛ حسين بن علی (ع) زير سلطه شما نخواهد رفت، او مورد احترام مردم است و با او مدارا كنيد، اما عبدالله بن زبير حيلهگری است كه هرجا بتواند به شما ضربه خواهد زد و شما هم هر جا توانستيد به او ضربه بزنيد و در صورتی كه او را به دست آورديد، بكشيدش مگر اين كه خودش امان بخواهد و با شما همكاری كند».
يزيد به اين وصيتنامه عمل نكرد، بعد از مرگ معاويه و روی كار آمدن يزيد، حسين بن علی (ع) و عبدالله بن زبير بر عليه يزيد قيام كردند. حاكم مدينه كه از طرف مروان مأمور شده بود تا از امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير بيعت بگيرد، هر دوی آنها را با هم به يك جلسه دعوت كرد؛ در اين جلسه عبدالله بن زبير با زيركی سكوت كرد، تا امام حسين (ع) صحبت كند و امام حسين (ع) فرمود: بيعت ما در خلوت برای شما سودی نخواهد داشت و اگر قرار است بيعت كنيم، بهتر است در آشكارا باشد و حاكم مدينه به گمان اين كه آنها قصد بيعت در آشكارا را دارند جلسه را به پايان میرساند.
بعد از اين جلسه عبدالله بن زبير به همراه برادرش و چند نفر سواركار مبارز از بي راهه، مدينه را به سمت مكّه ترك میكند، امام حسين (ع) نيز مدينه را به سمت مكه ترك میكند، اما با اين تفاوت كه ايشان فرار شبانه از بي راهه را خفت میدانستند و اين حركت به سوی مكه را در روز روشن با خانواده و از راه اصلی انجام دادند كه اين اقدام، نصيحت اطرافيان را در پی داشت.
امام حسين (ع) در مكه از وضعيت و امنيت خوبی برخوردار بودند و مردم بسياری به ديدن ايشان میرفتند؛ عبدالله بن زبير نيز به منزل امام حسين (ع) میآمد تا مردمی كه برای ديدن امام (ع) میآمدند، او را هم ببينند و در واقع قصد داشت از طريق جايگاه امام حسين (ع)، جايگاهی برای خودش تهيه كند.
امام حسین (ع)، هشتم ذیالحجه از مكه به سمت عراق حركت میكنند و برای انجام حج نيز، درنگ نمیكنند و در پاسخ به توصيۀ اطرافيانشان مبنی بر اين كه در مكه بمانند، میفرمايند: «آنان [يزيد و بنی اميه]، حرمت مكه را حفظ نمیكنند».
داستان جنگ كربلا نصف روز طول كشيد و در ظهر روز عاشورا، امام حسين (ع) به همراه مردان خاندان و يارانش در وسط بيابانی به دور از آبادی و مردم به شهادت رسيدند و بازماندگان كه زن و بچه بودند به اسارت در آمدند، حادثهای كه امام حسين (ع) به آن آگاهی داشت.
عبدالله بن زبير كه در مكه باقی ماند، قدرتش را توسعه داد، مكه و سپس كل حجاز و عراق را به دست گرفت؛ او حتی با ايجاد شايعهای در مصر، كه خوارج در آن حضور داشتند، مبنی بر اين كه او نيز از خوارج است، از مصريان بيعت گرفت و گستره حكومتش را از شمال آفريقا تا عراق گسترش داد.
عبدالله بن زبير 12 سال حكومت كرد و در زمان او دو بار حرمت مكه كه مركز حكومتش بود، زير پا گذاشته شد. بار اول امويان با منجنيق به طرف مسجدالحرام كه ياران عبدالله بن زبير در آن پناه برده بودند، آتش پرتاب كردند و كعبه را آتش زدند و عبدالله تا مرحله شكست پيش رفت، اما مرگ يزيد و عقبنشينی سربازان اموی، باعث شد تا او به حكومتش ادامه دهد.
بار دوم در زمان عبدالملك مروان حرمت مكه شكسته شد و حجاج بن يوسف ثقفی به مكه حمله و خانه خدا را تخريب كرد كه در جريان اين درگيری عبدالله كشته شد.
بازماندگان عبدالله به اشكال مختلف قدرتهايی را در برخی مناطق در دست داشتند، در ظاهر به نظر میرسد حركت عبيدالله بن زبير از حركت امام حسين (ع) موفقتر بوده است، اما اين گونه نيست.
عبدالله بن زبير از سنخ يزيد و معاويه است و دعوای او با آنها، دعوای قدرت است. او برای حفظ قدرتش از هر وسيلهای استفاده میكرد، در حالی كه هدف و مسير حركت امام حسين (ع)، ارزشها بود و ايشان حكومت و پيروزی به هر قيمت را نمیخواستند و در هر كجا كه مصالح شخصیشان با مصالح اسلام و امت تلاقی پيدا میكرد، ايشان مصالح شخصی را فدای اسلام میكردند. امام حسين (ع) به خطری كه اسلام را تهديد میكرد پی برده و فرموده: بودند اگر قرار است امّت، چوپانی مثل يزيد داشته باشد، بايد با اسلام وداع كرد.
در زمانی كه جنگ جويان در ميدان رزم به بيان فضايل قبايل خود و توهين به دشمن میپرداختند، ايشان با سخنانی فطرت آنها را بيدار میكرد؛ به طوریكه نزديك به 20 نفر از لشكر امام (ع) را افرادی تشكيل میدادند كه به خاطر پول و مقام با لشكر عمر بن سعد برای كشتن امام (ع) به كربلا آمده بودند و اين در حالی بود كه افرادی كه ادعای اسلام را داشتند، نه تنها خود با امام (ع) همراه نشدند، بلكه خاندان خود را هم از همراهی امام حسين (ع) منع كردند.
راه رسالت و امامت با خون حسين (ع) ماندگار شد. سياست و عقل امام (ع) الاهی است و برخی از تاريخ نويسان به قلم سعی كردند قيام امام (ع) را كم اهميت تلقی كرده و قيام عبدالله بن زبير را مهمتر نشان دهند.
ياد امام حسين (ع) باعث تقويت مبارزه انقلابيون، حتی ماركسيستها در زمان انقلاب اسلامی ايران و هم چنين رشادت سربازان در هشت سال جنگ تحميلی شد.