بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در سوره مائده میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[1] این آیه مثل همه آیات قرآن در یک ظرف خاصی، در یک شرایط خاصی نازل شده، بنابراین یکی از تطبیقاتش همان موردی است که در آن مورد نازل شده است. خطاب آیه به مؤمنین است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ» آن کسانی که از شما مرتد میشود، از دین خودش بر میگردد، دست از آنچه که بوده است بر میدارد که البته اینجا کلمه «يَرْتَدَّ» ضرورتاً به معنای فقهی نیست، به معنای ارتداد لغوی است، این اصطلاح بعداً در دایرۀ اسلامی به معنای خاصی تبدیل شده است. از دین خودش بر میگردد، یعنی آنچه را که باید، آنچه را که معیار بوده است، رها میکند، بیاییم ارزشهای گذشته را دوباره احیا کنید برگردید به موازین قبلی، اون ارتد الناس بعد رسول الله همین است، اینکه نمیخواهد بگوید که همه مرتد فقهی شدهاند، مقصود این است که ارزشهای جاهلیت دوباره برگشت و آمدند به همان معیار تعیین خلیفه کردند و گفتند فلانی از همه سنش بیشتر است. در داستان خلافت خودشان نقل کردند که وقتی خلیفه اول برگشت خانه، پدرش پرسید کی خلیفه شد؟ گفت من. برای چی تو خلیفه شدی؟ گفت برای اینکه از همه سنم بیشتر بود. گفت اگر ملاک این است من باید خلیفه بشوم! این برگشت به گذشته بود؛ چون در قبائل، هنوز هم همین طور است. در فرهنگ عوامی ما هم همین طور است که ما کسی که مسن تر است برایش یک جایگاه ویژه ای قائلیم حتی در بعضی از قضایای داخل کشور خودمان استدلالی که میشد همین بود دیگر؛ مثلاً بحث میشد که در انتخابات خبرگان فلانی یا فلانی؟ میگفتند فلانی بهتر است چون سنش بیشتر است! استدلالشان این بود. اینها در دوره پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هم بود چه رسد به زمان های بعدش. آن زمان هم ارتد الناس بود.
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ میفرماید: شما فکر نکنید اگر شما برگردید دیگر ما همه چیز را از دست میدهیم، همه چیز تمام میشود، نه یک جماعتی میآیند خدا آنها را دوست دارد، آنها خدا را دوست دارند. خداوند تبارک و تعالی برای این قومی که یحبهم و یحبونه یک سری خصوصیت ذکر میکند. در مقابل مؤمنین ذلیل و در مقابل کفار عزیز هستند، این ذلیل در فارسی یعنی خوار، ولی با توجه به مفهومی که در مورد عزیز هست باید معنا کرد. عزیز یعنی آن کسی که اثر نمیپذیرد، عزت به معنای تأثیر نپذیرفتن است، منعطف نبودن است، نفوذ بر او وجود نداشته باشد. یعنی در مقابل کفار اینجوری نیست که نفوذ کفار را به راحتی بپذیرد، این جوری نیست که در مقابلشان انعطاف نشان بدهد، کوتاه بیاید از ارزشها و معیارهای خودش، اذلة علی المؤمنین، یعنی در برابر مؤمنین پذیرا است، منعطف است، زود قبول میکند، حالتی دارد که پذیرای نظر آنها و حرف آنها و حتی اگر خیلی هم حرف قابل دفاع نباشد، حالا چون یک مؤمنی میگوید ان شاء الله راست و درست میگوید؛ یعنی خیلی در مقابل مؤمنین سخت گیر نیست. گاهی ما به جماعات خودمان نگاه میکنیم دعواهایی که بعضی از ماها، بین مذاهب با هم داریم، از دعوایی که با کفار داریم شدیدتر میشود. دو طرف دعوا هم این را میگوید که مثلاً میگوید شیعه از یهود بدتر است. ما می گوییم این از یهود بدتر است و هر دو در طرف مان را در مقایسه با کفار بدتر از کفار میکنیم یا مثلاً در داخل خانواده شیعه گاهی برخوردمان یا نوع قضاوتمان نسبت به بعضیها حادتر از کسی است که اصلاً شیعه نیست. یا بیایید در داخل خانواده طرفداران انقلاب و فرزندان انقلاب، گاهی برخورد ما با هم از برخورد آنی که ضد انقلاب است یا برخوردمان با آنی که شیعه نیست و آنی که اصلاً مسلمان نیست، سخت تر میشود، در حالی که این تعبیر اذلة علی المؤمنین، اعزة علی الکافرین دارد یک معیاری به ما میدهد که ما در مقابل مؤمنین باید نرمش داشته باشیم، این معنایش این نیست که هر چیزی هر مؤمنی بگوید درست است معصوم نیست که، ممکن است اشتباه میکند، ولی بالاخره ما باید باهاش نرم برخورد کنیم. اما در مقابل کفار باید محکم باشیم، این هم به این معنا نیست که با کفار بداخلاقی کنیم، این به این معناست که وقتی ما در ارتباط و تعامل با آنها قرار میگیریم معیارها و ارزشهای خودمان یادمان نرود. ارزشها را حفظ کنیم، نه اینکه بداخلاق باشیم، مگر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـبا کفار جاهل بداخلاق بود؟ بر عکس خیلی هم اخلاقش خوب بود. خوش و بش کردن که اشکال ندارد، اخلاق خوب داشتن، مؤدب بودن، مهربان بودن نیست. پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ با کفار هم مهربان بود و اصلاً مهربانی و عاطفه پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بود که باعث میشد خیلی از اینها مسلمان میشدند. آن داستان را همه شنیده اید که یک کافری پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را اذیت میکرد. یک روز اذیت نکرد هر روز زباله میریخت روی سر پیغمبر . گفتند مریض شده افتاده در خانه، حضرت فرمود خوب او هر روز احوال ما را میپرسید امروز ما برویم احوال او را بپرسیم، رفتند در زدند مادرش آمد دم در. بعد رفت به او گفت پیغمبر آمده برای دیدن تو. این آقا خجالت کشید رفت زیر پتو، پیغمبر آمد نشست کنار بستر او فرمود تو هر روز احوال ما را میپرسیدی، ما دیدیم که امروز نیامدی پرسیدیم گفتند حالت خوب نیست ما آمدیم احوالت را بپرسیم. بگو چطوری؟ در روایت آمده است که وقتی سرش را از پتو بیرون آورد صورتش از اشک خیس شده بود، و بعد گفت که الله یعلم حیث یجعل رسالته، خدا میداند که کجا پیغمبری اش را قرار بدهد تو حقاً پیغمبری و ایمان آورد به پیغمبر. پیغمبر که بد اخلاق نبود، اعزة علی الکافرین معنایش این نیست که بداخلاق باشیم، فحش بدهیم، لگد بزنیم. اخلاق پیغمبر معیار ما است، مگر این کفار از کفار دوران پیغمبر کافرترند؟ از مشرکین دوران پیغمبر؟ اما معنایش این نبود که پیغمبر کوتاه میآمد و میرفت بت آنها را هم مثلاً احترام میکرد، بت آنها را احترام نمیکرد. پیغمبر از ارزشهای خودش کوتاه نمیآمد ولی در عین حال با آنها اخلاق خوب داشت. این اخلاق متأسفانه یکی از مشکلاتمان است، مسیحیها اینها عقاید دارند و اخلاق، روحانیون مسیحی در حوزه عقاید یک تحصیلاتی میکنند؛ اما بیشتر آموزشهایی که آنها میبینند آموزشهای اخلاقی است. ما متأسفانه یا خوشبختانه فقه هم داریم ما بیشتر آموزشهایی که میبینیم فقهی است ما کمتر به عقاید میپردازیم، معمولاً می گوییم عقاید از مادرمان یا مادربزرگمان گرفتیم! الان ما مدتهاست تلاش شده که حوزه کلامی در کنار حوزه فقهی شکل بگیرد ولی نگرفته، در طول تاریخ هم بودند شخصیتهای برجسته کلامی ولی هیچ وقت به اندازه شخصیتهای برجسته فقهی نبودند، به هر حال فقه اهمیت زیادی هم دارد ما در اهمیت فقه منکر نیستیم ولی این توجه به فقه باعث شده ما متأسفانه کمتر به اخلاق و عقاید بپردازیم. اخلاق یک چیز خیلی حاشیه ای به عنوان یک زینتی دیده میشود که مثلاً فرض کن باید پنج روز هفته که درسی است فقه و اصول بخوانیم، حالا یک روزی یک پنج دقیقه ای هم یک توصیه اخلاقی بشنویم. ولی آنها اینجوری نیستند، آنها روحانیونشون عمده آموزشی که میبینند آموزشهای اخلاقی است چون آنها فقه ندارند که هر چه هم که ما بهش می گوییم فقه آنها میآوردند در حوزه اخلاق اگر دینشان یک ذره حق بود، الآن مسیحیها به دلیل این روشی که آنها دارند و به دلیل اخلاقشان قطعاً کل دنیا را میگرفتند. بیشتر از همه ادیان جمعیتشان میشد،. ما متأسفانه کم به این امر پرداختیم، در وسائل الشیعه یک بابی صاحب وسائل باز کرده خیلی عنوان زیبایی انتخاب کرده، به نام کتاب العشرة. عشرة به معنای خوش گذرانی نیست به معنای زندگی است، کتاب زندگی. کتاب اینکه آدم چه جوری زندگی کند، با دیگران تعامل کند، صاحب وسائل ـ رضوان الله علیه ـ طبقه بندی قشنگی هم کرده و مطالب زیبایی آورده است. یکی از اشکالات جامعه متدین ما این است که اخلاق خوبی ندارند، گوبا کسی که متدین است بداخلاق است قاعدتاً. عبوس است و با افراد یه جوری حرف می زند که دیگر کسی جرأت نکند با او حرف بزند، اصلاً این بی اخلاقی شده نشان تقوا! اشکالی که عمر به ابن عباس در مورد علی (ع) گفت این همین بود دیگر، در تاریخ یعقوبی نقل میکند که ابن عباس نقل میکند که من را یک شب عمر با خودش برد بیرون، در دوران خلافت عمر، میگوید عمر گفت که من نگرانِ آینده بعد از خودم هستم که خلافت به کی منتقل میشود، تو چه فکری میکنی؟، ابن عباس میگوید من که میترسیدم جلویش حرف بزنم گفتم حالا نظر حضرتعالی چیست؟ عمر گفت مثلاً فلانی چطور است؟ من جرأت نمیکردم که بگویم اشکال دارد، عمر میگفت این اشکال را دارد، گفت فلانی چطور است؟ هی افرادی را ذکر کرد یا من یک چیزهایی که فکر میکردم به ذوق او میخورد می گفتم، خلاصه بعد از یک مدتی من هیچ چیز نگفتم، میگوید من میخواستم ته دلم بگویم علی از همه اینها بهتر است ولی جرأت نمیکردم بگویم، آخر خودش گفت علی چطوره؟ خودش گفت خیلی خوبه، بعد گفت نه علی هم یک اشکالاتی دارد، گفتم چیست؟ یکی از اون اشکالاتی که عمر آن شب میکند این است میگوید علی زیاد شوخی میکند! ببینید علی بن ابی طالبی که ما میشناسیم و برای دیگران تصویر میکنیماصلاً اهل شوخی نیست هر کی نگاهش کند از ترس سکته میکند یک آدم خشن و جدی در حالی که او اشکال میکند که او خیلی شوخی میکند در آنجا هم ابن عباس نمیگوید که نه نه علی اصلاً اهل شوخی نیست، یک آدم جدی است، اینجوری نمیگویدبعنی ظاهراً علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ همین طور بوده پیغمبر هم شوخی میکرده، مزاح میکرده البته نه شوخی جلف، شوخیهای بلکه لطیف.
در مورد این قوم که «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» با این خصوصیات «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ» در برخی روایات آمده است که مقصود علی و شیعیان علی ـ علیه الصلاة و السلام ـ هستند. در برخی روایات آمده که مقصود امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ و اصحاب ایشان هستند. در برخی روایات آمده که به سلمان اشاره کردند و گفتند قوم این فرد است؛ یعنی ایرانیها هستند. در برخی روایات آمده که به یکی از افراد که یمنی است و اسم اش را اکنون فراموش کردهام اشاره دارد و فرمودند قوم این آقا است. بنابراین یمنیها هستند. این روایات با همدیگر منافات ندارد. علی ـ علیه السلام ـ و شیعیان او یعنی شیعیان واقعی او که یک گروهشان همانها هستند که با امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ خواهند بود، یک مصداق اش همین ایرانیها هستند؛ البته این مصداق بودن تا زمانی است که این خصوصیات باشد. بنابراین این یک مفهومی است که در طول تاریخ مصادیقی میتوانست برایش ایجاد شود و شده است، و آن تعابیری که روایت وارد شده به یک تعبیری نوعی اخبار نسبت به آینده است؛ چون بالاخره در آن زمانی که به سلمان اشاره کردهاند گفتهاند قوم این آقا. که ایرانیها اکثریتشان مسلمان نبودند ، چه برسد که بخواهند از این طور افراد باشند، و یا آنجا به آن یمنی اشاره کردند هم همین طور.[2]