خطا
  • XML Parsing Error at 9:12. Error 76: Mismatched tag

تفسیر قرآن، جلسۀ چهاردهم: فریبکاری شیطان و توان ایستادگی آدمی در مقابلش

چهارشنبه, 17 تیر 1394 ساعت 22:59
منتشرشده در دیدگاه ها

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ بَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاء لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَيْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاء عَلَيْنَآ أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٍ »[1]

جلسۀ گذشته اشاره کردیم که در این آیۀ شریفه، خداوند تبارک و تعالی اشاره می کنند به وضعیت منکران و کفار در قیامت و تعبیر می کنند وَ بَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعًا؛ البته اشاره کردیم که ما همیشه بر خدا آشکاریم و چیزی از خدا پنهان نیست، شاید مقصود از وَ بَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعًا این باشد که بر ما آشکار می شود که هیچ حجابی بین ما و خدا نیست و ما در محضر خدا هستیم. اشاره کردیم که در آنجا بین دو گروه از منکران و کفار درگیری است، بین ضعفا که تابع بودند و مستکبران که تبعیت می شدند. ضعفا می خواهند گناه خود را گردن آن ها بیندازند و به آن ها بگویند ما تابع شما بودیم، ما دنباله روی شما بودیم، امروز شما می توانید برای ما کاری کنید؟ مستکبران می خواهند نعوذبالله گناه را گردن خداوند بیندازند، می گویند لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ: اگر خدا ما را هدایت می کرد ما شما را هدایت می کردیم. در آیات قبلی، در آیۀ 4 همین سوره اشاره کردیم در ذیل این جمله که فرمود «فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ»[2] که می گوید هدایت و گمراهی به دست خدا است، همه چیز در عالم به دست خدا است؛ اما این به این معنا نیست که انسان اختیار ندارد، هر چه ما انجام می دهیم، به یک معنا فعل خدا است. اشاره کردیم خداوند تبارک و تعالی افعال عادی و مادی را که از ما صادر می شود، نسبت می دهد به خودش «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى».[3] هر چه ما می کنیم فعل خدا است. بنابراین اگر اراده هم می کنیم، بله این اراده هم فعل خدا است؛ اما اینکه خدا هدایت می کند، اینکه خدا گمراه می کند، این به معنای سلب اختیار از ما نیست. ما در گذشته اشاره کردیم، حالا با یک صراحت بیشتری عرض می کنم که دلیل بر این مطلب هم عقلی است و هم نقلی. از بین ادلۀ عقلی به این دلیل قبلاً اشاره کردیم که اگر هدایت و گمراهی به دست خدا است به این معنا باشد که از ما اراده ای نیست، ما در این داستان نقشی نداریم، حکمت ارسال رسل و انزال کتب چیست؟ خدای حکیم که کار بی ارزش نمی کند. اگر آن کسی که قرار است که هدایت شود اختیار و اراده ای ندارد و از قبل قرار است گمراه شود، پس انبیاء برای چه آمدند؟ کتاب ها برای چه آمد؟ حکمت خدا که ارسال رسل و انزال کتب کرد، اقتضا می کند که انسان اختیار داشته باشد تا انبیاء بیایند بگویند این راه درست است و آن راه نادرست و شما مختارید که انتخاب کنید. پس راه درست را انتخاب کنید؛ إ«ِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»،[4] خدا راه را نشان می دهد. یک کسی شکر نعمت می کند و از راه می رود و یکی کفران نعمت می کند و راه را رها می کند.

دلیل دیگر بر اینکه اختیار در انسان وجود دارد و هدایت و ضلالت الهی به معنای سلب اختیار از انسان نیست، آیات فراوانی است که ما در جاهای مختلف قرآن می بینیم. همین استدلال را کفار با خداوند در جاهای دیگر دارند، خداوند در جوابشان می فرماید «وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ»[5] ، مگر آیات و نشانه های ما بر شما خوانده نمی شد؟ قرائت نمی شد؟ شما که کافر نسبت به آن بودید. یا خداوند تبارک و تعالی می فرماید «أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ»،[6] آیا آیات ما بر شما خوانده نمی شد شما تکذیب می کردید؟ تکذیب می کردید، یعنی با اراده خودتان، با اختیار خودتان.وقتی آن ها عذر می آوردند که «قالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ»[7]  و «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ»[8] می گویند: ما گمراه بودیم، نفهمیدیم، حالا شما ما را برگردان از این گرفتاری جهنم نجاتمان بده، اگر ما برگشتیم از راه درست، آن وقت واقعاً ما ظالم هستیم. خداوند چه جوابی می دهد؟ «قَالَ اخْسَؤُوا فِيهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ»،[9] جواب داده می شود ساکت باشید، حرف نزنید، ما به شما این همه فرصت دادیم، این همه زمینۀ هدایت برای شما فراهم کردیم، این همه امکان یافتن راه برایتان فراهم کردیم. شما هیچ کدام هدایت نشدید، توجه نکردید. حالا که دیگر فرصتی نیست، امکانی نیست، دوباره تقاضای بازگشت می کنید؟ مگر آن موقع که فرصت داشتید چه کردید؟ مگر ما به شما عقل ندادیم که شما بتوانی خوب را از بد تشخیص بدهی؟ مگر ما به شما فطرت ندادیم که شما گرایش به حق داشته باشید؟ مگر ما برای شما انبیاء نفرستادیم تا برای شما حق را بیان کنند؟ مگر ما کتاب نفرستادیم تا حقایق را بازگو کند؟ شما هیچ کدام را توجه نکردید، حالا آن دقیقه آخر دوباره می خواهید برگردید؟ پس این گفتگو یک گفتگوی مکرری است که آدم ها نمی خواهند مسئولیت خودشان را بپذیرند و در آن دنیا با خدا هم ظاهراً این ها محاجه دارند. اینجا هم خداوند نقل می کند که بین خودشان محاجه می کنند. آن ها به این هایی که مستکبر بودند و دیگران را گمراه کردند، می گویند ما دنبال شما بودیم، عذر می آوردند که ما دنبال شما بودیم! چرا دنبال این ها بودید؟ آن ها هم از آن طرف عذر می آوردند که لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ! مگر خدا هدایت نکرد؟ بله الۀن هم که گمراه شدی کار خدا است؛ اما باز تأکید می کنم به این معنا که هر چه که ما می کنیم حتی آنچه که اراده می کنیم تحت اراده و خواست الاهی قرار دارد؛ ولی این به معنای سلب اختیار ما نیست. مگر ما الۀن با ارادۀ خودمان نیامدیم مسجد؟ مگر ما با ارادۀ خودمان روزه نمی گیریم؟ مگر ما با ارادۀ خودمان نماز نمی خوانیم؟ می توانیم نماز نخوانیم، می توانیم روزه نگیریم، می توانیم مسجد نیاییم، همان طور که بعضی های دیگر نمی آیند، نمی خوانند، نمی گیرند. بله باز هم تأکید می کنم، هر چه که ما می کنیم، همه تحت هیمنه و اراده و قدرت الاهی قرار دارد، چیزی خارج از دایرۀ قدرت خدا نیست؛ اما فعل اختیاری انسان با صفت اختیاری بودنش تحت اراده و قدرت خدا قرار دارد؛ یعنی نقش اراده ما از بین نمی رود. قبلاً عرض کردم تنها چیزی که ما به آن مجبوریم و نمی توانیم آن را از خودمان سلب کنیم همین اراده است. قبلاً اشاره کردم، این دست ما حرکت می کند با اراده ما؛ من دستم را می بندم و باز می کنم، حرکت می دهم، آیا من می توانم خودم اراده کنم و تصمیم بگیرم که از این به بعد این دست راست من کلاً یا برای مدتی تحت اراده من نباشد و خود به خود حرکت کند، چنین کاری می توانم بکنم. تنها چیزی که ما به آن مجبوریم و اراده ما به آن تعلق نمی گیرد، همین ذات اراده است؛ ما نمی توانیم اراده را از خودمان سلب کنیم. من هر چقدر هم تصمیم بگیرم، هر چقدر هم سعی کنم این دست خود به خود عمل کند، از کنترل اراده من خارج نمی شود. بله اگر یک وقتی یک حادثه ای برای من رخ بدهد، یک بیماری برای من پیش بیاید که ارتباط عصبی این دست با مرکز اعصاب من در مغز و ارتباطش با روح من قطع شود که در واقع کنترل همۀ این اعضا و جوارح در دست روح است، آنچه که ما در ظاهر می بینیم که از مغز ما یک پیامی می آید و دست ما حرکت می کند که در عالم ماده قابل مشاهده است و در علم طب مورد مطالعه قرار می گیرد، این ها همه در پرتو روح ما است. به همین دلیل وقتی روح از بدن جدا شد ظاهراً مغز، سیستم عصبی و رگ های عصبی همه سر جای خودشان هستند؛ اما دیگر دستی حرکت نمی کند، چشمی نمی بیند، گوشی نمی شنود، زبانی نمی تواند صحبت کند، چون همه این ها در واقع ابزار روح ما هستند. بنابراین این دست من تحت هیمنه روح من  است؛ یعنی همین مغز من، همین سیستم عصبی من، با همین ها است که روح من می تواند این کار را انجام بدهد. من نمی توانم این عمل را که یک عمل ارادی است از خودم سلب کنم، اراده ام را از بین ببرم و دستم بدون اراده من حرکت کند. همچنان که بعضی از افعال بدن ما غیر ارادی است، آن را هم نمی توانیم ارادی کنیم؛ مثلاً قلب ما می زند، تپش قلب ما تحت ارادۀ ما نیست، ما نمی توانیم قلبمان را نگه داریم؛ هر چقدر هم کسی اراده کند، نمی شود کسی قلبش را نگه دارد. آن بخش هایی از بدن ما، فعالیت های ما که تحت اراده ما نیست، آن ها را نمی توانیم به ارادی تبدیل کنیم؛ آن بخش هایی هم تحت اراده ما است نمی توانیم تبدیل کنیم به غیر ارادی و توجه دارید، همۀ فقها در فقه فرمودند که تکلیف تعلق می گیرد به فعل ارادی ما، به فعل اختیاری ما. هیچ وقت به ما نمی گویند تعداد ضربان قلبت باید اینقدر باشد، بیشتر از این باشد گناه کردی، کمتر از این باشد گناه کردی؛ چون ضربان قلب من تحت اراده من نیست، تکلیفی ندارد؛ اما دست من که تحت ارادۀ من است، چشم من که تحت ارادۀ من است، گوش من که تحت ارادۀ من است، دربارۀ این ها می گویند مثلاً به آن نگاه نکن، این چیزها را نشنو، این چیزها را نگو، به این چیزها دست نزن؛ چون اینجا است که تکلیف معنا دارد.

در ادامۀ همین سورۀ مبارکۀ الاهی، یک گفتگویی هست بین شیطان و گمراه شدگان. تا اینجا یک گفتگو بین خودِ گمراه شدگان بود، یک عده که ضعیف بودند، یک عده که مستکبر بودند، ضعفا گفتند ما از شما تبعیت کردیم، مستکبران گفتند اگر خدا ما را هدایت می کرد ما شما را هدایت می کردیم. حالا شیطان را دقت کنید که چه گفتگویی با این ها دارد. خداوند می فرماید «وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ»،[10] وقتی که کار دیگر تمام شد، آخر کار، الآن که نمی گوید، آخر کار وقتی که قیامت شده، کار تمام شده، حساب ها رسیدگی می شود، شیطان آن وقت می گوید، ببینید چقدر این شیطان استدلال محکمی می کند! به این ها می گوید «إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ»،[11] خداوند به شما وعده داد. شیطان می گوید ای کسانی که گول شیطان را خوردید، کسانی که فریب من را خوردید، إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ، خداوند به شما وعده داد، وعده حق، خدا در وعده اش تخلف نمی کند؛ وعده اش عین حق است، بعد خودش می گویدمی گوید «وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ»،[12] من هم به شما وعده دادم؛ اما من تخلف کردم. خدا وعده می دهد و تخلف نمی کند، من وعده می دادم و تخلف می کردم. می گفتم اگر فلان کار را بکنی به فلان چیز می رسی، تو می کردی و نمی رسیدی و می دیدی من تخلف می کنم. الآن زندگی را نگاه کنید، بعضی جاها خدایی نکرده اگر فریب شیطان خوردیم به چه توهماتی فریب شیطان خوردیم؟ گمان کردی اگر فلان پول را مثلاً برداری به فلان ثروت و فلان امکانات می رسی، برداشتی و نرسیدی که هیچ، کلی هم از آنچه که بود را از دست دادی. فکر کردی اگر فلان نگاه را بکنی، فلان حرف را بزنی، فلان لذت، فلان موقعیت، فلان فایده برای شما پیدا می شود. انجام دادی، آن فایده که پیدا نشد هیچ، کلی هم ضرر کردی. شیطان می گوید وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ، من هم وعده دادم اما تخلف کردم. ببینید شیطان دارد با ما چطور استدلال می کند، می گوید شما می دیدید که من وعده می دهم و تخلف می کنم و خدا وعده می دهد و تخلف نمی کند، بعد می گوید «وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ»،[13] من که قدرتی بر شما نداشتم، شیطان قدرتی بر ما ندارد. ما نخواهیم شیطان نمی تواند کاری بکند. شیطان می گوید «إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي»،[14] من فقط کاری که کردم این بود شما را دعوت کردم، تشویقتان کردم، شما اجابت کردید. ببینید شیطان اینجا به موضوع اختیار انسان تأکید می کند، می گوید ای انسان من بر تو سلطه ای نداشتم، ارادۀ تو دست من نبود، تو با ارادۀ خودت، با اختیار خودت کاری کردی، من فقط گفتم بفرما چه چیز خوبی است، تو هم دنبال من راه افتادی. بعد می گوید «فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُواْ أَنفُسَكُم»،[15] من را ملامت نکن، نگو شیطان من را فریب داد، خودتان را ملامت کنید، شما با اراده خودتان دنبال من راه افتادید. شیطان کارش این است که انسان را فریب بدهد، وسوسه کند. «يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»،[16] دائم وسوسه می کند، کار شیطان این است؛ البته وسوسه برای آدم های مختلف متفاوت است. یک داستانی نقل می کنند که کسی خوابی دید. شیطان را خواب دید با یک سری پارچه ها، نخ ها، طناب های رنگی، یک چیزهای رنگی که ظاهرش زیبا بود. بعد دید همراهش یک زنجیر هم هست. به شیطان گفت این ها چیست که دنبال خودت می کشی؟ گفت ما با همین ها مردم را فریب می دهیم. گفت ما همین ها را نشان می دهیم مردم خوششان می آید و دنبال ما راه می افتند، قرآن می گویدبعد آن طرف سؤال می کند می ما را با چی فریب می دهی؟ بنابر این نقلی که این آقا خواب دیده معلوم بوده که خودش اهل معرفت است، شیطان می خندد می گوید تو را؟ تو که این چیزها نیاز نداری تو خودت می دوی! بعضی ها نیاز به وسوسه شیطان ندارند، خودشان شیطان شدند، خودشان جلوتر از شیطان می دوند.

صدرالمتألهین یک داستانی نقل می کند، می گوید یک عارفی خیلی در حال سیر و سلوک و تهذیب نفس بود. شیطان از هر طرف آمد که او را وسوسه کند، نتوانست. بعد به این شکل وارد شد. به او گفت تو خیلی آدم وارسته ای هستی، خیلی توانستی در مقابل شیطان بایستی. بیا این توانایی خودت را برای دیگران بیان کن، عرضه کن، بنویس، بگو تا دیگران هم یاد بگیرند در برابر شیطان ایستادگی کنند! این عارف به ذهنش آمد که این خوب است، من بروم برای مردم بگویم، بنویسم تا دیگران هم بتوانند در مقابل شیطان بایستند. بعد یک دفعه متوجه شد که شاید همین شیطانی است که من دائم بگویم و بنویسم و از خودم غافل شوم. دوستان ما، عزیزان ما، کسانی که مسئولیت تبلیغ را بر عهده دارند، نکند خدایی نکرده «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ»[17] باشیم، مردم را به برّ دعوت کنیم، خودمان یادمان برود. آنجا متوجه شد که نه این وسوسه است. دوباره شیطان برگشت آمد گفت ببین تو چقدر در این زمینه بالا رفتی، الآن توجه پیدا کردی که شیطان با چه حقه هایی انسان را فریب می دهد، در چه شکل هایی می آید سراغ انسان، به ظاهر کارهای خوب به انسان نشان می دهد و در واقع کار شیطانی است. جا دارد تو این مطالب را توضیح بدهی؛ یعنی بالاخره شیطان دست بر نمی دارد از آدم. از هر دری می اندازی بیرون،  از در دیگر بر می گردد. این نیست که ما در امان باشیم از شیطان. خدایی نکرده اگر کسی مغرور شود، فکر کند در امان است، آنجا است که زمین می خورد؛ بله انبیاء و اولیاء در این مسیر به جایی رسیدند که به تعبیری که در روایت وارد شد نبی اعظم  ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ این تعبیر هست که حضرت فرمودند «شیطانی اسلم بیدی»، یعنی شیطان من به دست من مسلمان شده، او دیگر بر من سلطه ای ندارد. انسان می تواند این راه را برود. در آیات قبل داشتیم که وقتی این کفار به انبیاء  ـ علیهم السلام ـ گفتند «إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا»،[18] انبیاء جواب دادند بله، «إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ»،[19] ما هم مثل شما بشریم و این قاعده مربوط به همۀ انبیا است، حتی نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از این قاعده مستثنی نیست. خداوند خطاب به آن حضرت می فرماید «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ».[20] اینکه حضرت می فرماید شیطان من اسلم بیدی، یعنی انسان این راه را می تواند برود که شیطانش را هم تسلیم کند، راه باز است، همت می خواهد، اراده می خواهد و البته اگر کسی همت کرد و اراده کرد، توفیقات الهی هست، فرمود «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ»،[21] اگر شما خدا را یاری کنید! خدا مگر به یاری ما نیاز دارد؟ «الله الصمد»،[22] بی نیاز مطلق است. یاری کردن خدا به این است که ما تبعیت کنیم، دعوت او را بپذیریم، امر و فرمان او را تبعیت کنیم؛ إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ، خدا هم به ما کمک می کند. تا همین جا هم که آمدیم خدا کمک کرده. مگر ما به خودمان آمدیم؟ ما را آوردند، کمک کردند، کمکمان می کنند. بنابراین اگر تصمیم بگیریم، جوان ها، میانسال ها، پیرها، تصمیم بگیریم و اراده کنیم، می توانیم گناه نکنیم؛ البته هر کس گناهش یک جور است، جوان یک جور گناه می کند، میانسال یک جور، پیرمرد و پیرزن یک جور، تحصیل کرده یک جور، بی سواد یک جور، کشاورز یک جور، کارگر یک جور؛ گناهان همه مثل هم نیست. شیطان برای هر کسی روش خاص خودش را دارد؛ اما همه می توانند خودشان را از شرّ شیطان نجات بدهند. بالاخره شیطان در آن محاجه می گوید فَلاَ تَلُومُونِي، من را ملامت نکنید، «وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ»،[23] من که سلطه ای بر شما نداشتم، قدرتی نداشتم، من فقط إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي، من شما را دعوت کردم، شما دنبال من راه افتادید. بعد شیطان می گوید ببینید امروز که روز قیامت است «مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِيَّ»،[24] نه شما می توانید به فریاد من برسید و نه من به فریاد شما، من هیچ کمکی نمی توانم به شما بکنم، شما هم نمی توانید به من کمکی کنید. بعد حالا این شیطانی که همه را گمراه کرده خودش در انتها چه می گوید؟ می گوید «إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ»،[25] می گوید من خودم اعتقاد نداشتم به این چیزهایی که به شما گفتم، می گوید من خودم این ها را قبول نداشتم. من به آنچه که شما شرک ورزیدید در گذشته، کافرم؛ یعنی خودِ شیطان تبری می جوید از آنچه که به آن وسوسه کرده، از آنچه که انسان ها را به آن دعوت کرده و انسان های گرفتارش شدند. خودِ شیطان می گوید «إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»،[26] شیطان می گوید من خودم می دانم که کسانی که ظلم کنند (شرک یک ظلم بزرگ است) عذاب دردناک دارند. بنابراین شیطان همه را وسوسه می کند؛ اما خودش معتقد نیست به آنچه که وسوسه می کند. إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ. شیطان را ببینید چه طور استدلال می کند، می گوید خدا به شما وعده داد، إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ، من هم به شما وعده دادم، وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ، شما دیدید، شما عهدشکنی من را دیدید، تخلف عهد من را دیدید، وفای به عهد الاهی را دیدید، ولی باز دنبال من راه افتادید.

ماه مبارک رمضان ماهی است که در این ماه دست و پایش بسته می شود، به تعبیری شیطان در محدودیت است. این فرصت است برای ما که در این ماه مبارک تلاش کنیم نفسمان را، اراده مان را قوی کنیم. جوان ها نگویید عادت کردیم، نمی دانیم چه کار کنیم؛ اراده را قوی کنید، می توانیم در مقابل وسوسه ها بایستیم و این شب هایی که پیش رو داریم، فردا شب اولین شب قدر است و ما این شب ها را احیا می گیریم و إن شاء الله تا صبح بیدار می مانیم؛ اما فقط بیدار ماندن نباشد، واقعاً بیداری پیدا شود، واقعاً بصیرت پیدا شود. از الآن خودمان را آماده کنیم برای شب های پیش رو و این شب ها از یک طرف یادآور یک خاطرۀ تلخ است، خاطرۀ شهادت بزرگ مردی که اولین مردی بود که به نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ایمان آورد. بالغ نشده بود که مسلمان شد و به تعبیری هیچ سابقه ای در کفر نداشت و تمام عمر نازنینش برای اسلام و برای دفاع از ارزش های اسلامی سپری شد. بزرگ مردی که لقب امیرالمؤمنین، امیر، رهبر، پیشوا، رئیس مؤمنین را گرفت. این بزرگوار که قدرش در دنیا دانسته نشد. بزرگ ترین مظلومیت آن بزرگوار این بود که او را نمی شناختند. یک عده نمی فهمیدند، جاهل بودند؛ یک عده هم می فهمیدند؛ ولی باز انکار می کردند. بعضی مردم، مردمِ عوام بودند؛ علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ را از نزدیک ندیده بودند، آن ها شاید نمی شناختند؛ ولی بعضی ها این بزرگوار را دیده بودند، کلمات نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در مورد او را شنیده بودند که «علی مع الحق و الحق مع علی».[27] فضایل علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ را می دانستند، این نبود که ندانند و باز سعی می کردند به شکلی آن ها را کنار بزنند. بعد از داستان سقیفه، وقتی که داستان خلافت نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ جانشینی آن بزرگوار به آن شکل شد، یک روایتی است که یک وقتی در منزل یکی از وهابی های معروف سعودی که رئیس دانشکده عقاید دانشگاه ام القراء مکه است، بودم، اتفاقاً ماه مبارک رمضان بود، بعد از افطار منزل ایشان دعوت بودم. ایشان یک وهابی فوق العاده متعصب است؛ اما از نظر رفتار شخصی آدم مؤدبی است. بعد که جلسه مدتی گذشت، به من گفت فلانی واقعاً بینک و بین الله نظر تو در مورد داستان خلافت چیست؟ گفتم نظر من مضمون این روایت است که شما نقل می کنید، گفت آن روایت چیست؟ گفتم شما نقل کردید که بعد از داستان سقیفه، خلیفۀ اول رفت خدمت علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و آنجا این را گفت؛ گفت یا علی همۀ ما می دانیم که تو از ما هم سابقه ات در اسلام بیشتر است، هم علمت بالاتر است، هم شجاعتت بیشتر است، از همۀ ما پاک تری، گفت همۀ این ها را ما می دانیم، همۀ فضایل تو را ما می دانیم؛ بعد یک استدلال کرد، از این استدلال های کودکانه که ما هم بعضی وقت ها گرفتارش می شویم؛. می گوید ـ در حال گریه این ها را می گفت! ـ ببین علی جان این مردم جاهل اند، این ها مقام و منزلت تو را نمی فهمند، تو جوانی ـ علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ در زمان رحلت نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ  33 سال داشتند ـ اینهازیر بار تو نمی روند، این ها زیر بار جوان نمی روند. گریه می کرد و می گفت، این ها من را پذیرفتند؛ چون من سنم بالا است، تو بگذار چند صباحی من حکومت کنم، زمینه را فراهم کنم تا تو زمام امر را به دست بگیری. می گفت و گریه می کرد. علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ سکوت کرد، همان کاری که علی بن ابیطالب در طول سال های متمادی بعد از رحلت نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ انجام داد. 25 سال علی بن ابیطالب را خانه نشین کردند، حضرت سکوت می کرد در این دوران برای مصلحت اسلام، برای حفظ وحدت امت اسلامی. علی بن ابیطالب هیچ چیز نگفت، نه تأکید کرد و نه تکذیب کرد. خودشان نقل کردند که خلیفۀ اول همین مقدار برایش کافی بود که علی مخالفت نکند. وقتی من این روایت را نقل کردم برای این آقا، ایشان با ناراحتی گفت البته بعضی از علمای ما در سند این روایت خدشه کردند! گفتند بله بعضی! یعنی نمی توانست این روایت را انکار کند. این ها فضایل علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ را می دانستند و علی را این طور تنها گذاشتند، 25 سال، بیش از دورانی که در کنار نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مدافع اسلام بود، 23 سال کنار پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود، 25 سال آن بزرگوار را خانه نشین کردند؛ و این چه ظلمی بود که کردند و کردند؛ و البته ما این افتخار را داریم که علاقه مند به آن بزرگواریم و إن شاء الله به تعبیر خودش با ورع و با تقوا کمک می کنیم به آن بزرگوار  و عرض ادب کنیم امروز خدمت آن بزرگوار:

السلام علیک یا امیر المؤمنین یا علی بن ابیطالب و رحمة الله و برکاته.

خدایا تو را به محمد و آل محمد قسمت می دهیم ما را در دنیا و آخرت آنی از محمد و آل محمد جدا نفرما.

همۀ ما را ببخش و بیامرز.

عاقبت همۀ ما ختم به خیر بگردان.

فرج مولای ما، امام زمان ما نزدیک تر بگردان.

قلب و دلش از ما راضی و خشنود بگردان.

گذشتگان ما را ببخش و بیامرز، شهدای ما، امام راحل ما، مراجع گذشته ما، مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی با انبیاء و اولیا محشور بگردان.

خدمتگزاران به اسلام، مراجع معظم، رهبر عزیز انقلاب مؤید و منصور بدار.

خدایا عاقبت همۀ ما ختم به خیر بگردان.

حاجات ما به بهترین وجه برآورده به خیر بگردان.

بر محمد و آل محمد صلوات.[28]

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

لینک مرتبط:

فایل صوتی

 


[1]. إبراهیم، 21.

[2]. همان، 4.

[3]. الأنفال،  17.

[4]. الإنسان، 3.

[5]. الجاثیة، 31.

[6]. المؤمنون، 105.

[7]. همان، 106.

[8]. همان، 107.

[9]. همان، 108.

[10]. إبراهیم، 22.

[11]. همان.

[12]. همان.

[13]. همان.

[14]. همان.

[15]. همان.

[16]. الناس، 5.

[17]. البقرة، 44.

[18]. إبراهیم، 10.

[19]. همان، 11.

[20]. الکهف، 110.

[21]. محمد، 7.

[22]. الإخلاص، 2.

[23]. إبراهیم، 22.

[24]. همان.

[25]. همان.

[26]. همان.

[27]. الأمالي (للصدوق)، ص 89.

[28]. تفسیر قرآن آیت الله هادوی تهرانی در مسجد مدرسۀ آیت الله العظمی گلپایگانی، جلسه 14، 13/4/1394.