بسم الله الرحمن الرحیم
در بحثهایی که در این ایام در روزهای سهشنبه داشتهایم، به دو نکته تأکید داشتیم: نکتهٔ اول اینکه در بحثهای مختلف به قرآن توجه کنیم و از این بابی که به سوی معارف برای ما باز شده است، استفاده کنیم؛ معارفی که هیچ راهی برای رسیدن به آن جزء از طریق قرآن نداریم. ما در کنار قرآن هستیم؛ ولی واقعاً بهرهٔ ما از قرآن کم است. نکتهٔ دوم که زیاد بر آن تأکید داشتیم، این بود که انبیاء ـ علیهم السلام ـ و سائر اولیاء الاهی در یک متن بشری به آن مقامات رسیدند. این تصور که اینها به طریقی غیر از طریق در دسترس بشر و از راهی که به اختیار آنها مربوط نبوده است، به این مقامات رسیدند، اشتباه است. این تصور معنایش آن است که ما نتوانیم به آنها مراجعه کنیم و از آنها به عنوان الگو استفاده کنیم؛ زیرا ایشان موجودات فرا بشری هستند که قابل دسترسی نیستند! من بارها گفتهام ما هرگز نمیتوانیم امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ را ببینیم؛ چون آن امام زمانی که ما به آن اعتقاد داریم، وجود خارجی ندارد و آنی که وجود خارجی دارد، ما به آن اعتقاد نداریم! و حتی اگر با او برخورد کنیم، انکارش خواهیم کرد! من بارها این جمله را گفتهام یکی از نعمتهایی را که شکر میکنم این است که ما در صدر اسلام نبودیم؛ چون اگر در صدر اسلام بودیم، احتمال اینکه از آن سه نفری باشیم که «ارتدّ الناس إلاّ ثلاثة»[1] تقریباً وجود نداشت. ما الآن تصورمان این است که مگر میشود کسی پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را انکار کند! من این را بارها عرض کردم و واقعاً هم به این اعتقاد دارم که اگر نبیّ خاتم ـ صلی الله علیه و آله ـ با همان هیبتی که در برخی روایات آمده است، وارد مدرسۀ آقای گلپایگانی شود، همین طلبهها و مسئولین مدرسه، آن بزرگوار را از مدرسه بیرون میاندازند! در تصورات ما این داستان خیلی کودکانه است و همین تصورات را به مردم هم انتقال میدهیم؛ «از کوزه همان برون تراود که در او است.» ما که بعد از این همه درس خواندن، این مطالب را خودمان متوجه نمیشویم، قطعاً به دیگران هم همین چیزها را منتقل میکنیم؛ ولی واقعیت قضیه این است که آنها حقیقتاً بشر بودند؛ «قل إنما أنا بشر مثلکم»[2] و اگر ما کنار آنها بودیم، آنقدر حیثیت بشری آنها را میدیدیم که مثل خیلیهای دیگر نمیتوانستیم عظمت حضرات را درک کنیم. خیلیها میگفتند این رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ هم که مثل ما است؛ میخورد، میخوابد و تمام کارهایی را که ما میکنیم، انجام میدهد. پس چه فرقی با ما دارد! تعجب نکنید! اگر ما هم جای آنها بودیم، نمیتوانستیم عظمت حضرت را درک کنیم؛ چون حضرت کارهای غیر متعارف و عجیب و غریب که انجام نمیداد و همین رفتارهای متعارف خوردن و پوشیدن و راه رفتن بود.
نکتهای میخواهم اشاره کنم و بحث خطرخیزی است که گفت از شمشیر تیزتر و از مو نازکتر است و اگر یکذره اینطرف، آنطرف شود، آدم سقوط میکند. بحث این است که مرز بین حقیقت و مجاز، توهم و واقعیت آنقدر ظریف است که ما یک عمر با توهم زندگی میکنیم و فکر میکنیم واقعیت است و عمری واقعیت را میبینیم و فکر میکنیم توهم است. آن تعبیر که حضرت فرمود: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا»[3] ناظر به همین نکته است. مردم در خواباند وقتی میمیرند، بیدار میشوند؛ چون آن موقع است که حقیقت را میبینند. آن موقع دیگر پردهها کنار میرود و حقایق را میبینند و در روایت وارد شده است که در آن موقع باب توبه بسته میشود. تا وقتی در این عالمی هستیم، هنوز فرصت توبه داریم. داستان موسی ـ علیه السلام ـ و فرعون قرآن میفرماید: «حَتَّی إِذا أَدْرَکهُ الْغَرَق آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمین».[4] فرعون میگوید الآن من ایمان آوردم به رب موسی ـ علیه السلام ـ و هارون ـ علیه السلام ـ؛ یعنی آن لحظهای که فرعون جانش به آخر رسیده بود و پرده کنار رفت و دید گفت حالا ایمان آوردم، این دیگر فایده ندارد. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در سورهٔ حجر نکتهٔ عجیبی را بیان کرده است: «وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُکرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُون».[5] اینکه میفرماید اگر ما یک بابی از آسمان را بر اینها باز کنیم و اینها بالا بروند، مقصود این نیست که به کره مریخ یا کره ماه بروند! این سمائی نه به معنای آسمان فیزیکی و هوای بالای سر ما است که در فارسی آن میگوییم آسمان. در عربی به هر دو نوع آسمان فیزیکی و معنوی سماء گفته میشود. در بعضی زبانها الفاظ اینها با هم فرق میکند؛ مثلاً در انگلیسی برای آسمان فیزیکی کلمهٔ sky و برای این آسمانی که در این آیات مورد نظر است یعنی آسمان معنوی کلمهٔ heaven را بکار میبرند؛ البته این کلمهٔ اخیر به معنای بهشت هم بکار میرود. این باباً من السماء یعنی بک بابی از آسمان معنوی باز شود که اینها در آن عروج پیدا کنند. بنابراین مقصود این است که اگر ما حقایق را به اینها نشان بدهیم، لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ؛ یعنی میگویند چشمهایمان مست شده و حالت طبیعی ندارد و توهم میکنیم، بلکه اصلاً سحر شدهایم. مقصود این است که اگر من برای شما باب حقایق را باز کنم، انکارش میکنید و اینطور نیست که اگر این باب باز شد، شما به این راحتی بپذیرید. این هم یک توفیق است که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ باب برخی امور را برای ما باز نمیکند؛ چون حالا که ما نمیفهمیم در پس این باب چیست، بالاخره یک ایمان مبهمی داریم؛ اما اگر باز کند و ما انکار کنیم، جایگاه ما بدتر از آن خواهد بود که الآن هست! نکتهای که من میخواستم به این نکته اضافه کنم این است که در همان حال که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ تعبیر میکند وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ، در داستان معراج به عنوان یک فضیلت بزرگ برای پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ این تعبیر را ذکر میکند که «ما کذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی»؛[6] یعنی قلب مبارک پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آنچه را که در این سفر میدید، انکار نکرد. شیخ طوسی ـ رضوان الله علیه ـ در تبیان میگوید بعضیها از باب تفعیل خواندند که ما کَذّبَ الْفُؤادُ ما رَأی؛ یعنی تکذیب نکرد. بعد میگوید حتی اگر کذب از باب ثلاثی مجرد هم باشد، همچنان معنایش همین است که فؤاد محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ آنچه را دید، پذیرفت و تصدیق کرد. پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آن آیات باهره خداوند ـ تبارک و تعالی ـ و نشانههای بزرگ الاهی را دید و تکذیب نکرد؛ یعنی یکی از تفاوتهایی که بین نبیّ خاتم ـ صلی الله علیه و آله ـ که قلهٔ انسانیت و بشریت است و دیگر بالاتر از او نیست و رتبهاش «قاب قوسین أو ادنی»[7] است، با بقیهٔ آدمها در این است که وقتی آن حقایق برای حضرت آشکار میشود، انکار نمیکند و میپذیرد؛ یعنی این ظرفیت و آن سعه صدر را دارد. یک معنای سعه صدری که در قرآن آمده است، همین است نه اینکه فقط حوصله دارد با برخی عوام کالأنعام[8] تعامل کند، بلکه سعه صدر ابعاد مختلفی دارد که یکی از آن همین است که حضرت حقایق را میبیند و انکار نمیکند و نمیگوید إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ؛ نمیگوید خواب میبینم؛ نمیگوید خیالات و توهم است. اگر ما کَذبَ الْفُؤادُ ما رَأی، یک امر قهری بود و پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اصلاً نمیتوانست تکذیب کند و چارهای جز تصدیق نداشت، این دیگر فضیلتی برای پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نبود. در حقیقت میخواهد بگوید این پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هم مثل شما است و همانجا که میدید، میتوانست انکار کند، امکانش برایش بود؛ ولی تکذیب نکرد؛ چون این ظرفیت را داشت که بتواند این حقیقتی را که میبینید، بپذیرد. در ادامهاش خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به این مردم که عقلشان کم است میفرماید: «أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یری (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی»؛[9] یعنی شماهایی که با پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ، مجادله میکنید، بحث شما با او بر سر چیزی است که او الآن میبیند! آنگاه شماها میخواهید بگویید نیست!
عرض کردم که تشخیص بین توهمات و واقعیتها کار مشکلی است؛ البته این معنایش آن نیست که هر توهمی که ما میبینیم حتماً یک واقعیتی است! چون بعضیها زیاد از این توهمات میکنند؛ زیاد خواب میبینند و خوابنما میشوند. درست است خواب یک روزنهای است به عالم غیب. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در واقع با خواب به یک تعبیری معجزهٔ مستمری را به ما نشان داده است. ما از اسرار خواب خیلی با خبر نیستیم. فقط میخوابیم! اما این نیست که هر خوابی آدمی میبیند، حتماً یک حقایقی در پشت سر خودش دارد. خیلی از این خوابهایی از اقسام «أضغاث أحلام»[10] است. این نیست که اسم هر توهمی را بگذاری کشف شهود. بعضی از ما به خصوص اهل علم که البته فقط اهل علم هستیم نه اهل عمل! همینطور هستیم. من از عوام دیدم کسی را اینها در خواب به او آیات و دعاهای فراوانی یاد دادهاند و آیات و دعاها را حفظ است بدون اینکه اصلاً بدانند این آیات در کجای قرآن است؛ ولی به ما یاد ندادهاند. ما از روی قران هم که میخوانیم نمیفهمیم چه میگوید! چرا؟ چون همش درگیر این ضرب ضربا هستیم و به بقیهاش نمیرسیم. در همینجاها گیر میکنیم؛ البته در جای خودش گفتهایم که همین علم ظاهری خودش فوایدی دارد. نگویید ما دیگر این علم و اصطلاحات را نمیخوانیم. نه اینها مقدمه هستند. کسی اگر این اصطلاحات و این مطالب را بداند و در این مسیر الاهی باشد، با کسی که این اصطلاحات را نمیداند و در این مسیر است، بسیار فاصله دارد. آقایی بود که فکر میکنم الآن ایشان فوت شده است. خیلی آدم اهل معنایی بود و معمم بود. پیرمردی هم بود. روحانی بود؛ ولی طلبهٔ سطح نازلی بود ما که رسائل میخواندیم، ایشان هم میآمد و در درس رسائل شرکت میکرد. برخی میگفتند ـ من البته نمیدانم ـ ایشان وقتی به حج مشرف میشود، این توفیق را دارد خدمت امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ برسد. همین آقا وقتی خدمت آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ میآمد، ما آنجا بودیم و من گاهی به دوستان میگفتم این بندهٔ خدا که میآید اینجا، من نگاه میکنم به این دو نفر آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ و ایشان که تقریباً هم سن و سال بودند و شاید ایشان یک کمی از آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ سنش کمتر بود. اینطور میبینم که گویا یک استاد متخصص دانشگاه مثلاً فوق تخصص ریاضیات با یک بچهای که تازه سال اول ابتدایی است و تازه میخواهد ریاضی یاد بگیرد، کنار هم نشستهاند؛ یعنی فاصله اینقدر زیاد بود. این فواصل یک جهتش و نمیگویم تمام علت، این بود که آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ علم فراوانی از همین علوم عادی داشت. ایشان مجتهد بود و فهم خوبی از روایات و از قرآن داشت. همین فهم ظاهری. همین علوم ظاهری را درس داده بود؛ ولی همهٔ اینها مقدمه است. شیخ محمد بهاری ـ رضوان الله علیه ـ زمانی به وادی سیر و سلوک وارد شد که از نظر علوم حوزوی در سطح مرجعیت بود؛ یعنی در حوزهٔ نجف مجتهد مسلم بود. در وادی سیر و سلوک، با ملا حسین قلی همدانی ـ رضوان الله علیه ـ آشنا شد و شاگردان ملا حسین قلی ـ رضوان الله علیه ـ که سالها شاگردش بودند گفتند وقتی این آقا یعنی شیخ محمد بهاری ـ رضوان الله علیه ـ آمد ملا حسین قلی را از ما دزدید؛ چون همش ملا حسین قلی ـ رضوان الله علیه ـ در فکر شیخ محمد ـ رضوان الله علیه ـ بود. چرا؟ چون او با آن سطح از تحصیلاتش به این وادی آمده بود و با سرعتی سیری میکرد که آنهایی که این مراحل از تحصیلات را طی نکرده بودند، نمیتوانستند آنطور سیر را کنند.
این را بدانید که برای شما هم امکان بعضی از کشف و شهودها هست. ظرفیتش را ایجاد کن إن شا الله حاصل میشود. ابواب رحمت الاهی بر ما هم میتواند باز شود و ما هم میتوانیم بعضی از حقایق را ببینیم به شرطی که آن ظرفیت را در خودمان ایجاد کنیم و بتوانیم بعد از دیدن آن را بپذیریم. اگر این ظرفیت پیدا نشود همینکه نمیگذارند ما ببینیم برای خودش نعمتی است![11]
[1]. فیض القاسانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، الوافی، ج 2، ص 199، کتابخانهٔ امام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ، اصفهان، چاپ ول، 1406 هـ. ق.
[2]. الکهف، 110؛ فصلت، 6.
[3]. ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، دار سید الشهداء للنشر، قم، چاپ اول، 1405 هـ. ق.
[4]. یونس، 90
[5]. الحجر، 14 ـ 15.
[6]. النجم، 11.
[7]. النجم، 9.
[8]. الأعراف، 179.
[9]. النجم، 11- 14.
[10]. یوسف، 44.
[11]. بیانات آیت الله هادوی تهرانی ـ دامت برکاته ـ در دروس خارج فقه و اصول 26/01/93.