بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و الطیبین الهداة المهدیین سیما بقیة الله فی الأرضین.
کلینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ روایتی را از ابی البختری از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل کردهاست که معتبر هم است. جناب ابی البختری ثقه است؛ زیرا در کتاب کشی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ به سند معتبر روایاتی در شأن جناب ابی البختری وارد شدهاست که نشان دهندۀ وثاقت ایشان است؛ البته میدانید اصل کتاب کشی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ به ما نرسیدهاست. آنچه که به ما رسیده «اختیار معرفة الرجال» است. در این کتاب شیخ طوسی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ گزیدهای از کتاب رجال کشی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را آوردهاست.
امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید: «إن العلماء ورثة الأنبياء و ذاك أن الأنبياء لم يورثوا درهماً و لا ديناراً و إنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم، فمن أخذ بشيء منها، فقد أخذ حظاً وافراً فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه؟ فإن فينا أهل البيت في كل خلف عدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و إنتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.»[1]
طلبه بسان یک پیامبر
طلبه چه هویتی دارد و چه کسی است؟ سه تعریف را برای طلبه در کتاب میقات سبز مطرح کردیم.[2] تعریف دقیق این است که بگوییم طلبه به منزلۀ پیامبر است؛[3] البته در مقیاس کوچکتر. این تعریف مفاد همان عبارت امام ـ علیه السلام ـ است که فرمودند: «العلما ورثة الأنبیاء»؛ یعنی علما وارثان انبیاء هستند. در حقیقت جانشین انبیاء در امت خودشان هستند. بنابراین باید نقش و کارکرد انبیاء را داشته باشند. اما از آنجا که علم آنها الهی است و ما از آن علم الهی بی بهره هستیم، باید به منابع اهل بیت و انبیاء مراجعه کنیم و از علم آنها استفاده کنیم. امام ـ علیه السلام ـ در ادامه میفرمایند: «و ذاك أن الأنبياء لم يورثوا درهما و لا دينارا، و إنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم»؛ یعنی آنها درهم و دینار باقی نگذاشتند، بلکه سخنان گوهرباری باقی گذاشتند که ارزشش از هر گوهری و از هر جواهری بیشتر است. این تعبیر گوهربار در فارسی واقعاً تعبیر زیبایی است. هر چه ما برای جواهر ارزش قائل باشیم، هیچوقت نمیتوانیم ارزش آن را با یک کلمه از امام یا نبی مقایسه کنیم؛ مثلاً همین جملۀ کوتاه «إن العلما ورثة الأنبیاء» و آن همه معنی و مفهومی که میشود از آن فهمید را با کدام جوهر یا گوهر میشود مقایسه کرد! انبیاء درهم و دینار باقی نگذاشتند؛ چون درهم و دینار برای اهل دنیا است و اینها دنبال دنیا نبودند، بلکه احادیث خود را به ارث گذاشتند؛ البته همۀ کلمات و احادیثشان به ما نرسیدهاست؛ چنان که میفرماید: «أحادیث من أحادیثهم» یکی از خسرانهای ما همین است که آن ظرفیت نبود که بتواند همۀ آن میراث را حفظ کند؛ حتی همۀ احادیث نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را نداریم، بلکه خیلی از آنها را نداریم با اینکه دینش خاتم و برای همۀ تاریخ است و در مقایسه با ادیان گذشته علی القاعدة باید آثار بیشتری از آن باقی میماند. این برمیگردد به جریان منع حدیث که بعد از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آنها که به عنوان جانشین او قدرت را به دست گرفتند، نقل حدیث وی را ممنوع کردند. این داستان بعد از رحلت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با هدایت خلیفۀ دوم در دوران خلیفۀ اول آغاز شد. خلیفه دوم با کسانی که حدیثی از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل می کردند، برخورد خیلی شدیدی داشت؛ مثلاً صحابه را زندانی، شکنجه و تبعید میکرد فقط به جرم اینکه فلان جمله را از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل کرده بود. علمای اهل سنت هم متحیرند که چرا خلیفه مانع از نقل حدیث پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میشد؛ حدیثی که راهگشای مردم بود! آنها دنبال دلیلی بودند که حیثیت خلفا خدشه دار نشود؛ هر چند بعضی از آنها مثل محمود ابو ریّه در کتاب أضواء علی السنة المحمدیة میگوید خلفاء در این کار حسن نیت داشتند و دنبال این بودند که مبادا با شیوع حدیث پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مردم قرآن را فراموش کنند یا توجه آنها به قرآن کم شود در حالی که آنچه در واقعیت اتفاق افتاد این بود که این منع صدمۀ بزرگی به اسلام زد و بابی را باز کرد تا جاعلین حدیث بتوانند در فاصلۀ بین دوران پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تا زمان شکسته شدن منع حدیث یعنی تا خلافت عمر بن عبدالعزیز به جعل تعداد زیادی حدیث بپردازند. این فاصل تقریباً صد سال(یک قرن) است. حتی علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ دوران کوتاه خلافتش نتوانست این جو را بشکند؛ چون یک جریان غالب قوی قبل از ایشان ایجاد شده بود. او وجوه دیگری هم برای این کار خلیفه گفتهاست و تصریح میکند همۀ روایاتی که در ذمّ علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ در صحاح ما داریم، جعلی هستند. همچنان که همۀ روایات مدح معاویه در صحاح ما ها جعلی هستند. او همچنین دربارۀ نقش ابو هریره و در جعل حدیث بحث میکند. من در کتابم که هنوز منتشر نشدهاست، توضیح دادهام که آنها میدانستند اگر حدیث پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شود و دیدگاههای او کاملاً روشن گردد، آن موقع دیگر مجالی برای اعمال قدرت و ظهور و بروز آنها وجود نخواهند داشت و باید میدان را دست اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بدهند. به هر حال بعد از رحلت آن حضرت، این حادثه مانع شد که همۀ احادیث آن حضرت به دست ما برسد؛ هرچند اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بخش اصلی آن میراث را به ما منتقل کردند.
علوم اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بالاترین علوم
بعد حضرت میفرمایند: «فمن أخذ بشيء منها، فقد أخذ حظاً وافراً فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه؟» حال اگر کسی به بخشی از این میراث باقی مانده که خودش بخشی از احادیث انبیاء است، اخذ کند، به حظ وافری دست یافتهاست؛ یعنی اگر اندکی از اینها را اخذ کنید، یک سرمایه فراوانی دارید. این اخذ هم مراتب دارد: یک مرتبه این است که فقط روایتی را بشنود و یا بخواند. این همان مرتبۀ اول و پایین است. مرتبۀ بالاتر این است که آن روایت را بفهمد و دریابد مقصود حضرت چه بوده است و با این گفتهاش چه چیزی را خواسته بیان کند. مرتبۀ بالاتر این است که آن مطلب را محقق کند و عینیت ببخشد؛ یعنی اگر گفتار حضرت در مورد عمل است، به آن عمل کند و اگر در مورد عقیده است، به آن ایمان پیدا کند. حظّ فراوانی که از اخذ به هر یک از این مراحل بدست میآورد، در مقابل آنچه از سایر شنیدهها و خواندههایش به دست میآورد، اصلاً قابل مقایسه نیست؛ یعنی اگر این فرد علمی پیدا کند، این علمش قابل مقایسه نیست با علمی که از غیر معصومین ـ علیهم السلام ـ بدست میآید و اگر عمل کند، قابل مقایسه با هیچ یک از اعمال دیگر نخواهد بود. برای همین حضرت میفرماید ببینید این علمتان از چه کسی میگیرید؛ مثلاً در حوزۀ دانش دینی، مجرای دانش شما کجاست؟ آیا اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هستند که دانششان مثل دانش خود پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است و منبع اصلی به شمار میآید یا نه مثل دیگران است که علم با واسطه و همراه مشکلات سایر دانشهای بشری است. الآن در فضای علمی به فلان جامعه شناس غربی، فلان روانشناس غربی، فلان فیلسوف غربی و حتی افراد معاصر تمسک میکنند در حالی که کسانی که آنقدر با تکریم و تجلیل از این افراد غربی نقل میکنند، اگر برخی از همین افراد غربی را از نزدیک میدیدند، دیگر روی آن را نداشتند که از آنها نقل کنند. تقریباً ده سال قبل یکی از این فیلسوفان معروف آلمانی به ایران آمد. جلسهای که با اساتید ایرانی داشت. آقای دکتر داوری رئیس فعلی فرهنگستان علوم ایران به من میگفت وقتی حرف زدنش و برخوردش را دیدم، با خودم گفتم این دیگر چه آدم عجیب و غریبی است! جالب است که همان فیلسوف آلمانی خیلی قبل از اینکه به ایران بیاید، در بین فیلسوفان و متفکران ایرانی به عنوان یک فیلسوف فوق برجسته مطرح میشد.
یکی از این پزشکان که با مبانی پزشکی از دیدگاه دینی آشنا است، میگفت من هر چه بگویم فلان مطلب پزشکی در روایت آمدهاست، اصلاً گوش نمیدهند. برای همین اگر یک مطلب پزشکی در روایتی پیدا میکنم، جستجو میکنم که آیا تحقیقات غربیها چیزی در تأییدش دارد یا نه! اگر پیدا کردم، آن مطلب را به همراه تأیید غربیها میگویم. در این موقع گوش میدهند.
رسالت یک طلبه
بعد میفرماید: «فإن فينا أهل البيت- في كل خلف عدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و إنتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.»؛ یعنی در هر نسلی شخصیتهای عادلی هستند که از علم سه چیز را نفی میکنند: یکی تحریف الغالین است. از بلاهایی که همیشه بوده و هست، غلوّ است؛ اینکه شیء را از حدش خارج کنند و از آنی که هست، خیلی بالاتر ببرند. اینها فکر میکنند آن چیز را بالا میبرند اما در واقع او را به زمین میزنند؛ مثل کارهایی که متأسفانه بعضی از غلات شیعه در زمان ما میکنند. اینها بیش از اینکه به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ خدمت کنند، به مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ صدمه میزنند. اینها اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را از آنی که هستند، بالاتر میبرند و با این کار مستمسکی به دست دشمنان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ میدهند که با آن به ما حمله کنند. همین رفتار غالین همیشه مستندی در دست وهابیها و تکفیریها بودهاست که شیعه را تکفیر کنند. غیر از آن، وقتی اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را از آنی که هستند، بالاتر میبریم، دیگر آن نقش الگو بودن ایشان وجود نخواهد داشت. متأسفانه ما اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را در همین توصیف متعارف هم طوری ترسیم میکنیم که نه خودمان و نه دیگران جرأت نمیکنیم آنها در زندگیمان الگو قرار دهیم و از ایشان تبعیت کنیم؛ چون ایشان را خارج از دسترس تصویر میکنیم. این هم غلوّ است و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ برخوردهای تندی با آن داشتهاند؛ مثلاً وقتی علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ در آن داستان شهر انبار میبیند عدهای در مقابل او سجده میکنند، خیلی برآشفته شد و برخورد خیلی تندی کرد نه اینکه بگوید چه آدمهای خوبی هستند و برای ما اینقدر مقامات قائلاند، بلکه خیلی ناراحت میشود و میگوید سجده بر غیر خدا ـ تبارک و تعالی ـ حرام است؛ چون خود قرآن هم دربارۀ پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمودهاست: «قل إنما أنا بشرٌ مثلکم یوحی إلی أنما إلهکم واحد»[4] بنابراین باید حد انسانی و بشری آنها را حفظ کنیم؛ البته به آنها وحی میشود؛ زیرا به آن مقام انسانی رسیدهاند که قدرت دریافت معارف مستقیم از خداوند ـ تبارک و تعالی ـ دارند ولی به این معنا نیست که از انسان بودن خارج شده باشند. برای همین باید آنها را همراه حیثیت بشری خودشان تفسیر کنیم تا بتوانیم از آنها الگو بگیریم. وقتی طوری تفسیرشان میکنیم که از بشر بودن خارج میشوند، دیگر چگونه میتوانیم از آنها الگو بگیریم. اگر تصورمان این باشد که وقتی علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ تیر میخورد، اصلاً دردی احساس نمیکند، دیگر اینکه حضرت تحمل میکند، مزیتی نیست؛ چون دردش نمیگیرد که بخواهد تحمل کند. اصولاً با این حرف ارزش آن حضرت را پایین میآوریم. آنجا ارزش دارد که همان دردی را که ما تجربه میکنیم، حضرت هم تجربه کند ولی آن عکس العملی که ما نشان میدهیم، حضرت نشان ندهد. این خلف عدولاً مصداق بارزش خود معصومین ـ علیهم السلام ـ هستند و برای هر نسلی یک چنین شخصیتی وجود دارد؛ مثلاً الآن امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه الشریف ـ این چنین است ولی به نظر من فقط این نیست، بلکه در همین جماعتی که پیرو اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هم کسانی پیدا میشوند که سعی میکنند که تحریف غالین را نفی کنند. در هر نسلی علمایی داشتیم که سعی کردند جایگاه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را تبیین کنند و آنی را بگویند که در حقشان جایز است نه جلوتر بروند و نه عقب بمانند.
مطلب دوم إنتحال المبطلین است. میبینید فرقههایی که اهل بطلان درست میکنند، با این همه پیشرفت در دانشها، کم که نشدهاست، بلکه زیادتر هم شدهاست. هر روز یک دکانی باز میشود و یک عده هم دورش جمع میشوند. متأسفانه چقدر استعدادها را در این میان از دست میدهیم؛ مثلاً عرفان کیهانی، اول که آدم به حرف اینها گوش میدهد، میگوید مگر کسی دیوانه است دنبال این حرفها برود! اما یک دفعه میبینی جماعتی به دنبال آن راه افتادند. یا فلان آقای دیگری چند سال آمریکا رفتهاست و در کتابهایش یک سری خزعبلات نوشتهاست. آدم در نگاه اول میگوید مگر کسی دنبال حرفهای این آقا خواهد رفت! اما میبینی حتی برخی از طلبههای فاضل هم دنبال این آقا میروند. همین آقای آمریکا رفته میگوید من در ایام ماه مبارک رمضان من در فلان جا بودم یک دعایی به من الهام شد که اگر در جوشن کبیر هزار اسم خدا هست، در این دعای من چند هزار اسم الهی وجود دارد! و اسم کتاب دعایش را هم گذاشتهاست «ام الکتاب، الممنوع!»
و مطلب سوم تأویل جاهلین است. عدهای مینشیند و هر چند روز یکبار یک چیزی میگویند؛ مثلاً میگوید ما میدانیم حتماً بر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فلان طور وحی میشد. الحمدلله این قشر روشن فکر ما در این قسمت مشغولاند!
ما طلبهها به عنوان ورثة الأنبیاء رسالتمان این است که با تحریفهای غلو کنندگان و فرقههای کاذب و تأویل جاهلین مبارزه کنیم. این مداحهایی که از حد و مرز میگذرند و ذاکرین منطقۀ پاکستان و شیعههای بعضی از جاهای دیگر که حدود را رعایت نمیکنند، علما باید اینها را کنترل کنند. حال که ما مسئولیت داریم چگونه میتوانیم به این مسئولیت عمل کنیم؟ در درجۀ اول باید برسیم به مرحلۀ «أخذ بشئ...»؛ یعنی باید با این میراث اهل بیت ـ علیهم السلام ـ انس پیدا کنیم تا ابتدا مرز غلو، فرقۀ کاذب و تأویل جاهل را از مطالب حق و تفسیرهای درست تشخیص دهیم و این کار به دانش نیاز دارد. بنابراین باید از این فرصت تحصیل استفاده کنیم. علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ میفرماید: «أشد الغصص فوت الفرص»:[5] بالاترین غصهها از دست دادن فرصتها است. الحمد لله ما فرصتها را از دست میدهیم و هیچ هم غصه نمیخوریم! گویا عمر نوح ـ علیه السلام ـ داریم! إن شاء الله امسال قدر این مدت اندکی که در اختیار ما قرار دارد را بدانیم. خیلی از کارها را میشود در همین فرصت انجام داد.[6]
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص، 32.
[2]. هادوی تهرانی، مهدی، میقات سبز، ص 109ـ115.
[3]. بارها به دوستان طلبه گفتهام که میقات سبز کتاب خواندن نیست، کتاب عمل کردن است؛ کتاب دستور العمل است.
[4]. کهف، 110.
[5]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 206.
[6]. بیانات آیت الله هادوی تهرانی ـ دامت برکاته ـ در آغاز درس خارج فقه در سال 1392.